قسمت 2 روز اول کار

با خودم گفتم نکنه ...

ناگهان دیدم یه ماهیتابه با سرعت بوگاتی ویرون داره به سمتم میاد. گرخیدم و مثل بروسلی از کمر خم شدم و ماهیتابه مماس دماغم از رو سرم به دیوار خورد و دیوار رفت تو. تا سرم رو برگندوندم دیدم یه کفگیر و یه ملاقه دارن میان و در همان حالت صدای ننم اومد که میگفت: ذلیل مرده زبونتو گاز بگیر دفعه ی آخرت باشه این جور حرفا رو میزنیا رضا. این همه زحمت بکش بچه بزرگ کن که بیاد بگه ننه مرده. ای زرشک!!! و همان حالتی که حرف میزد من را هم میزد. با لنگه کفش قدیمی اش به جانم افتاده بود. هی مرا کتک میزد و به من متلک می انداخت ومن هم هی گریه می کردم. 

خلاصه با کلی بد بختی از خونه زدم بیرون و اولین روز کار رو شروع کردم. رفتم و از مزرعه حاج مسعود 20 کیلو تخمه خریدم 30 هزارتومن و با یکی از وانت های اونجا که کرایه کرده بودم و با راننده ای که اجناس رو میورد اومدم و تو خیابون بهار وایسادم و رفتم روزنامه خریدم. و هی تخمه خوردم هی روزنانه خوندم. یه بچه اومد گفت تخمی کیلویی چنده؟

- کیلویی 7 تومن

- هفت هزار تومن؟

- نه په 7 تا تک تومنی؟

- گرونه

- نمی خری برو خریدار نیستی اصلا ما رو نگا کن داریم با بچه ی هفت هشت ساله سر قیمت تخمه چونه میزنیم چه قد بدبختیم.

راستشو بخواین کارو کاسبی رو بلد بودم ولی نه مثل آقا جون. خدا بیامرز هر روز که میرفت سر کارا هیچ وقت دست خالی بر نمیگشت.

تازه فهمیدم چه قدر بی عرضه ام. همون طور که فکر میکردم یه دستم زیر چونم بود و اون یکی دستم داشت تخمه رو بلند میکرد و میذاشت دهنم و منم تند تند میخوردم. یه جوری میخوردم که وقتی آخر روز تخمه رو کیلو گرفتم دیدم 15 کیلو بیشتر نمونده. تازه فهمیدم چرا گشنم نیست.

وقتی رسیدم خونه دیدم ننه پاش درد میکنه و نمیتونه تکونش بده.فهمیدم پاش شکسته. اسم اینو نمیشه ضد حال گذاشت. خیلی روز خوبی داشتم، در انتهای این روز شیرین پای ننمم هم شکست.

کلا فهمیرم به درد تخمه فروشی نمیخورم بعد نشستم با خودم فکر کردم دیدم چاره ای ندارم. مجبورم، مجبور...