از بازدید لذت ببرید.

دستفروش شگفت انگیز

دستفروش شگفت انگیز(1)

قسمت 1 آیا مامان مرد؟

"پسرم تو باید راه منو ادامه بدی"

این آخرین صدایی بود که از امپراتور شنیدم. و بعد چشمای بسته شده او را دیدم و در همین هنگام صدای گریه و شیون در دربار به راه افتاد. هیچ کس فکر نمیکرد که امپراتور بزرگ روزی از دنیا برود. در دوران پادشاهی اش هزاران کیلومتر مربع به مساحت کشور اضافه کرده بود.

"دیگه خسته شدم از این رمان های چرت و پرتی که میخونی. یا در مورد امپراتوری روم یا اشباه در مکان های تاریک یا صد هزار کوفت زهرمار دیگه!!"

صدای ننم بود. همش گیر میده میگه انقد پولاتو خرج این رمان های به درد نخور نکن و پاشو برو کار کن. خدا بیامرز آقام که بودا اصلا کسی جرات این جوری حرف زدن با من نداشت. اون موقع آقام میرفت با وانت هندونه ها و یا میوه هایی که از زمین کنده بود میفروخت و واسه منم کتاب میخرید و هزینه درس خوندنمو تامین میکرد. اما الان که نیست ننم زمینا رو فروخته تا بتونه به قول خودش در آسایش زندگی کنه!

من از 8 سالگی آقامو از دست دادم. الان 15 سالمه و مجبورم به جای آقام برم دستفروشی و این جور کارا.

مدرسه ام که دیگه نمیرم و به لطف ننم ترک تحصیل کردم. دلم به یه رمان خوش بود که ننه میگه دیگه نباید بخونی و پولو این جوری خرج نکن.

نمیدونم سر به بیابون بذارم یا بیفتم بمیرم. شایدم بزنم به کار تخمه فروشی. چون من خیلی مطالعه رو دوست دارم میرم میزنم به کار تخمه فروشی. آره، چرا زود تر به فکرم نرسیده بود. یک کیلو  تخمه میفروشم بعد میرم روزنامه های ورزشی روز رو میخرم و میشینم تا غروب میخونم و تخمه میخورم. ننه هم با درخواست تخمه فروشی مخالفت نمیکنه. رفتم تو آشپز خونه تا درخواستمو به مامانم بگم که دیدم مامانم دراز کشیده. یه حس بدی بهم دست داد. فکر کردم مرده. آخه رو پریز برق آب ریخته بود و دامن ننه هم خیس بود. با خودم آروم گفتم نکنه... 

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد امین عجم

شگفتی های خلقت

6. دانکسیا لندفرم (چین)

این پدیده بی نظیر زمین شناسی که معروف به دانکسیا لندفرم است از برخی مناطق در چین قابل رویت است، مانند ژانگی در استان جانسو. دانکسیا که یعنی "ابر سرخ" بخشی از زمین است که از سنگهای ماسه ای قرمز رنگ تشکیل شده که در طی زمان به کوهها و صخره هایی عجیب تبدیل شده اند.

10 نمونه از عجایب جهان را که تاکنون ندیده اید !

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱
سید محمد مهدی موسوی

زبایی های خلفت 2

2. برج یخی کوه اربس (قطب جنوب)

کوه اربس یکی از فعالترین آتشفشانهای زمین است. این کوه تقریبا 4 کیلومتر بالاتر از سطح زمین است و بخاطر دریاچه گدازه های مذاب واقع در دهانه آتشفشانی در قله، میان مجموعه های آتشفشانی مشهور است. بخار داغ آتشفشانی که از ترکها و شکافهای صخره های آتشفشانی بیرون می آید سیستم پیچیده ای از غارهای یخی در اطراف کوه خلق کرده است.

10 نمونه از عجایب جهان را که تاکنون ندیده اید !

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱
سید محمد مهدی موسوی

زیبایی های خلقت

پاموکل (ترکیه)

به زبان ترکی این نام یعنی: قلعه پنبه ای و به آسانی می توان فهمید که چرا چنین نامی به آن اطلاق شده است. همچنین این شگفتی طبیعی قسمتی از سایت شهر هایراپولیس (Hierapolis) در سوریه است و در طی قرنها این دو به دلیل نزدیکی یکی شده اند. در واقع برخی از مقبره های قدیمی در قبرستان شهر بخشی از منظره را تشکیل میدهد. این سایت دارای سنگهای تراورتن و چشمه های آب گرم است. سنگهای تراورتن ظاهری متحدالمرکز دارند و با رنگ سفید حریرگونه جلوه ای روحانی خلق کرده اند. چشمه های آب گرم در دهانه ها دارای رسوبات کربنات کلسیم هستند که موجب تشکیل سازه های خارق العاده با ظاهری ارگانیک شده اند.

10 نمونه از عجایب جهان را که تاکنون ندیده اید !


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۲
سید محمد مهدی موسوی

عرفان

من عرفان عزیزیم(الفاب= عرغین، عرفان کماندو، عری غالپاق و ...)

من مثل همه ی لرها عاشق خانلری، فوتبال، کتک زدن، دویدن و ... .

از خر زدن بدم میاد(خرخونی)

پاسر تیم قهرمان والیبال

در ضمن درجه ی لرتاضی را تا یکی مونده به اخرین درجه اش طی کرده ام .

ممنون از توجه شما به این گزارش



۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۲
سید محمد مهدی موسوی

امتحانات

یادم آید روز دیرین، خوب وشیرین، اول ترم، وقت بسیار، درس اندک…

اما اینک روز آخر، روز تلخ امتحانات، آخر ترم، وقت اندک

درس بسیار، درس بسیار، درس بسیار !

عباس جلالی نسب


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد امین عجم

عباس جلالی نسب (القاب = آباس + شاباس + ابی و ... )

من یه انسان لرم

مثل همه ی لر های دیگه

پرسپوشیشیم

بارساییم

خصوصیات الوار رو دارم هرچی اونا بگن واس مام هس

نصف سال با آقای مرتضوی سر و کار داشتم و یک چهارم عمرم تو دفتر انضباطی بودم اما تا حالا که همیشه انضباطم بیست بوده ایشاالله امسالم همین طوریه

همین دیگه زیاد با حرفای چرت و پرتم حوصلتونو سر نمیبرم


۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد امین عجم

ماشین زمان

قسمت اول

همه چیز از آن روزی شروع شد که من به دنیا آمدم یعنی 12 سپتامبر 3000.

من جیم هانر هستم. میدونید من حتی وقتی که با پدر و مادرم هم بودم تنها بودم. زیرا نه دوستی داشتم نه خواهر و برادری که با آن بازی کنم. پدر من یک مخترع نابغه بود که همیشه من را به سمت علم و دانش سوق می داد. اما چه حیف که پدرم در وقتی که من 7 ساله بودم، فوت کرد. من و مادرم تنها با هم زندگی میکردیم. تا اینکه درست دو سال بعد مادرم هم مرا ترک کرد. من را به یتیم خانه بردند. آنجا با کریستین آشنا شدم. بعد از آن زن و شوهری مهربان و پولدار آمدند و سرپرستی مرا به عهده گرفتند.

از ابتدای زندگی باهوش و نابغه بودم. به طوری که راحت میتوانستند بفهمند که من از هم سن و سال های خودم یک سر و گردن بالاترم. من موجودی غیر عادی، شگفت انگیز، نابغه، زیبا و دوست داشتنی بودم. من در یک سالگی حرف زدن را کامل یاد گرفتم. در سن 4 سالگی خواندن و نوشتن را هم یاد گرفتم. من حتی در 8 سالگی به کل کامپیوتر و چهار زبان برنامه نویسی مسلط بودم. در ده سالگی هم می توانستم که به زبان های عربی، فارسی، انگلیسی، فرانسوی و اسپانیایی حرف بزنم و بنویسم. این ها همه از شگفتی های زندگی من بود اما یکی از این شگفتی ها کاملا متفاوت است.

 

 

 


یتیم خانه


سوار قطار شدیم. آنجا بچه هایی رو دیدم که مانند خودم یتیم بودند. پسر

خردسالی به اسم جک هم بود که پدر و مادرش در جنگ مرده بودند. دختری به اسم آنجلینا که پدر و مادرش در تصادف مرده بودند. مایک هم که از بچگی مادر نداشته زیرا او را دم در یتیم حانه گذاشتند. اما حالا که یتیم خانه تعطیل شده بود، به یتیم خانه نیویورک منتقل شدیم.

-    هی تو، آره با توام.

سرم را برگرداندم و گفتم:(( بله))

-    اسمت چیه؟

-    اسم من؟ اها، بله من جیم هانرم.

-    من هم مایکل ویزلی هستم.

-    از دیدنت خوشحالم.

-    من هم همینطور. از کجا آمدی؟

-    از ریوندل[1] اومدم تو چی؟

-    من هم از نترل[2] اومدم. شنیدم یتیم خانه  نیویورک[3]   خیلی ترسناکه. گفتن پیرزن بدجنسی به اونجا حکومت میکنه و از همه کار میکشه. تو هم اینو شنیدی؟

-    آره منم اینو شنیدم. اما فکر نمیکنم درست باشه. تو اینهارو باور میکنی؟

-    نه، اما فکرکردن بهش بد نیست.

-    آهان که اینطور.

بعد طوری خور و پفش بلند شد که خرس آنطور خرناس نمیکشید. اما من داشتم

 برای آخرین بار به به منظره های زیبای اطراف شهر سبزمان نگاه میکردم اما بعد از یک ساعت خوابم برد.

-    پسرم بیا اینجا، از این طرف.

این صدای مادرم بود که مرا صدا میزد.

-    مادر، پدر!!

این یک رویا بود. انگار که در بهشت بودم، همه جا سبز بود. دست های مادرم مانند نسیم موهایم را نوازش میکرد. ناگهان همه چیز تیره و تار شد. صحنه تصادف ظاهر شد. داشتم کابوس میدیدم که مایک بیدارم کرد.

-    داشتی گریه میکردی و حزیون میگفتی. اتفاقی افتاده؟

-    نه چیز مهمی نیست.

قطار اتوبوسی بود و کسی به راحتی نمیتوانست بخوابد.



[1] Rivendell

[2] netrel

[3] New York city

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۲
سید محمد مهدی موسوی

نظر بگذارید

بازدیدکنندگان عزیز لطفا نظرات خود را اعلام کنید تا در بهبود وضعیت وبلاگ به ما کمک کنید!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد امین عجم

داستان

داستان من با عنوان ماشین زمان خرده خرده  روی وبلاگ قرار خواهد گرفت.

با تشکر مدیر کل

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید محمد مهدی موسوی

کد آهنگ